شبهای روشن
وقتی از خیابان رد میشوم هر یک مثل این است که به دیدن من میخواهند به استقبالم بیایند و با همهی پنجرههای خود به من نگاه میکنند و با زبان بیزبانی با من حرف میزنند.
یکی میگوید: «سلام، حالتان چطور است؟ حال من هم شکر خدا بد نیست. همین ماه مه میخواهند یک طبقه رویم بسازند.» یا یکی دیگر میگوید: « حالتان چطور است؟ فردا بنّاها میآیند برای تعمیر من!» یا سومی میگوید: «چیزی نمانده بود آتشسوزی بشود. وای نمیدانید چه هولی کردم!» و از این جور حرفها. (صفحه ۱۱)
من جایی نداشتم بروم و کاری هم نداشتم که برای آن پترزبورگ را ترک کنم. حاضر بودم که همراه هر یک از این گاریها بروم، با هر یک از این آقایان محترم و خوشسر و پز سوار کالسکه بشوم و شهر را ترک کنم اما هیچکس، مطلقا هیچکس، دعوتم نمیکرد؛ انگاری همه فراموشم کرده بودند، مثل این بود که همهشان مرا حقیقاً بیگانه میشمردند. . (صفحه ۱۵)
موضوع : | رمان و داستان روسی |
عنوان : | شبهای روشن |
ناشر : | ماهی |
شابک : | ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۰۸۳۹ |
مولف – مترجم : | فیودور داستایفسکی – سروش حبیبی |
سال و نوبت چاپ : | ۱۳۹۷ – ۲۷ |
قطع : | جیبی |
تعداد صفحات : | ۱۱۲ |