چشمهایش
چشمهاى تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده.
چشمهاى تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده.
چهارده ساله که بودم، عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی،بیشتر بخوانید
سه قطره خون – صادق هدایت فارسی شکر است – محمد علی جمالزاده عالی جناب – جعفر مدرس صادقی انار بانو و پسرهایش – گلی ترقی آینه – محمود دولت آبادی از میان شیشه، از میان مه – علی خدایی بفرینه – علی اشرفبیشتر بخوانید